کلید واژه: "امربه معروف"

شاید کمی موثر!

همراه اقوام مادری ام برای گردش به بیرون رفته بودیم. به محض اینکه رسیدیم مونا، عروس خاله‌ام چادرش را برداشت.  روی تپه خاکی کنار آب نشستیم. _مونا گفت: چادرت را بردار تا راحت باشی. _لبخند زدم و گفتم: راحتم. _گفت: تا مجردی هر کار بخواهی می‌توانی بکنی بعد که… بیشتر »

مسئولیت هاي پنهان

بچه به بغل کنارم نشست. تنگ تر نشستیم تا جایی برای بچه اش باز شود. بچه را کنارم گذاشت. می شناختمش. دوست دوران دبیرستان خواهرم بود. همه کسانی که بچه کوچک داشتند آنجارابرای نشستن انتخاب کرده بودند و به همين دليل محیط پر سر وصدا و شلوغی ايجاد شده بود. وقتی… بیشتر »