همراه اقوام مادری ام برای گردش به بیرون رفته بودیم. به محض اینکه رسیدیم مونا، عروس خالهام چادرش را برداشت. روی تپه خاکی کنار آب نشستیم. _مونا گفت: چادرت را بردار تا راحت باشی. _لبخند زدم و گفتم: راحتم. _گفت: تا مجردی هر کار بخواهی میتوانی بکنی بعد که… بیشتر »
کلید واژه: "چادر"
فرق می کند
قرار بود آنروز کارت ورود به جلسه خواهرم را بگیرم ساعت یک بود که به مدرسه رسیدم مدرسه شبانه بود وهنوز مسئولانش نیامده بودند نگاهی به حیاط بزرگش انداختم فقط یک نفر آخر حیاط نشسته بود به طرفش حرکت کردم نگاهی از دور به اوانداختم دختری بود با قدی بلند که… بیشتر »