دار مکافات

سر کلاس فقه نشسته بودم. قرار بود استاد امتحان متن‌خوانی کتاب را بگیرد. هرکس باید از روی کتاب متن لمعه را با اعرابِ درست می‌خواند. مدتی که گذشت بچه‌ها شروع کردند به غر زدن که این به چه درد ما می‌خورد. استاد هم جواب داد شما باید بتوانید متن را ترجمه کنید، اگر اعراب‌تان درست نباشد نمی‌توانید ترجمه کنید. هنوز این حرف از دهان استاد خارج نشده بود که من گفتم «نه این اصلا دلیل نمی‌شود. من می‌توانم ترجمه کنم اما متن‌خوانی‌ام خوب نیست.» استاد هم بلافاصله گفت «پس بخون ببینم چطور می‌خونی؟»

خیلی ناگهانی بود. با آنکه یک هفته‌ای بود که خودم را برای این امتحان آماده می‌کردم، هول کردم و یک کلمه را از اساس اشتباه خواندم. استاد هم که دید متن‌خوانی من خیلی خراب است، شروع کرد به سرزنش کردن من. تمام مدتی که استاد سرزنشم می‌کرد حرص می‌خوردم و هیچ چیز نمی‌گفتم. اما وقتی خود استاد شروع به خواندن کرد و اعراب کلمه‌ای را اشتباه گفت با لبخند پیروز‌مندانه‌ای گفتم «استاد شما هم اشتباه خوندید.» استاد لبخند زد. گفت «آره منم اشتباه می‌کنم.»

اینکه چقدر آن موقع احساس پیروزی می کردم، بماند. آن روز گذشت. چند ماه بعد قرار شد کارگاه آموزشی نویسندگی وبلاگ برگزار کنم. کلاس خوبی بود فقط مشکل این بود که بچه‌ها منظم نمی‌آمدند. جلسه‌ی سوم کارگاه بود. یکی از خانم‌هایی که بار اولش بود در کلاس شرکت می کرد، نیامده کلاس را به باد انتقاد گرفت. بعد هم یک سوال درباره‌ی شبکه‌های مجازی پرسید که گفتم اطلاعی ندارم. او هم با پوزخند گفت «چرا یه استاد درست و حسابی برای ما نمی‌ذارند؟» نمی‌دانم چرا یاد کلاس فقه آن روز افتادم.