عمل در برابر عمل

“هوالمحبوب”

خیلی وقت بود که به عنوان مشاور در کنارش بودم. نه اینکه تحصیلاتش را داشته باشم، نه. صرفا دِلی از آن سر دنیا طوری نادیده به من اطمینان داشت و مشورت می‌خواست که حتی خودم هم در راهکار دادن‌هایم سخت‌پسند می‌شدم. اطمینان او به من هم سرایت کرده بود. چند وقتی بود بدون هیچ اجازه‌ای من را در گروه‌های مختلف مجازی عضو می‌کرد و من شدیدا از این موضوع آزرده می‌شدم. بعد از هر پیوستن بلافاصله گروه را ترک می‌کردم. می‌خواستم با همین عمل با زبان بی‌زبانی اعتراضم را به او برسانم.

نه اینکه گروه ها بد باشند، نه. این روزها دلم برای برگ‌های کاغذی تنگ شده. دلم می‌خواهد غوطه‌ور شوم در کتاب‌ها و عِطر هر کتاب را با ولع استشمام کنم. خسته شدم از پیغام‌هایی که بدون سند رد و بدل می‌شوند و بعد از خواندن‌شان باید مدام سرچ کنم ببینم راست‌اند یا دروغ.

با شناختی که از او داشتم مطمئن بودم از کارم ناراحت می‌شود. ولی مگر می‌شود دلخوری بی‌جای کسی را بهانه کرد و به مقصد اصلی فکر نکرد؟ گذاشتم خودش متوجه شود. به زبان نیامدم. عضویت در گروه‌ها برای چندمین بار تکرار شد و ترک ثانیه‌ایِ من هم بلافاصله بعد از آن. دیروز وقتی پیغامش را بعد از مدت‌ها خواندم بی‌اختیار لبخند زدم. از من اجازه خواسته بود تا مرا عضو گروهی کند. دل توی دلم نبود. گاهی عمل دیرتر از حرف اثر می‌کند ولی بزرگترین دستآوردش همین است که خود فرد متوجه کارش می‌شود و خودش را اصلاح می‌کند. نه اینکه شما با حرف همه چیز را دو دستی تقدیم فرد کنید و در پی‌اش گاهی کدورتی پیش بیاید. گاهی هم بعدِ حرف طرف درست می‌شود ولی دوباره از نو به همان روند قبل برمی‌گردد. اما پیغامی که طرف با عمل بگیرد اینطوری نیست. ماندگار است. ارزشش هم بیشتر است. هنوز هم که یادش می‌افتم ته دلم خوشحال می‌شوم.