فرق می کند

قرار بود آنروز کارت ورود به جلسه خواهرم را بگیرم ساعت یک بود که به مدرسه رسیدم مدرسه شبانه بود وهنوز مسئولانش نیامده بودند نگاهی به حیاط بزرگش انداختم فقط یک نفر آخر حیاط نشسته بود به طرفش حرکت کردم نگاهی از دور به اوانداختم دختری بود با قدی بلند که چیزی به اسم مانتو پوشیده بود که بیش تر شبیه تونیک بود شلوار تنگی هم پوشیده بود روسریش هم که فقط روی کلیپسش راگرفته بود صورتش راهم آرایش کرده بود. از او ساعت شروع به کار مسئولان مدرسه را پرسیدم اظهار بی اطلاعی کرد. از پله ها بالا رفتم و داخل کلاسی نشستم مدتی گذشت و متوجه شدم صدایم می کند.گفت: می توانید تلفن همراهتان را به من بدهید تا زنگ بزنم؟ جواب دادم شارژ گوشیم تمام شده اما کارت تلفن دارم .سر کوچه باجه تلفن عمومی هست می توانید زنگ بزنید کارت تلفن را به او دادم و می خواستم سر جایم بنشینم که دوباره صدایم زد و گفت: می توانید خودتان هم با من بیایید؟ جای خاصی قرارنبود برویم تلفن عمومی سرکوچه بود بخاطر همین قبول کردم.
وقتی باهم همراه شدیم شروع به صحبت کرد و گفت: یک ماهی مي شود که عقد کرده ام وشوهرم نسبت به دوستم حساس است و وسایلم پیش دوستم جامانده ومجبورم زنگ بزنم وسایلم را بیاورد. شوهرم مرا رسانده ولی می دانم همین اطراف مي چرخد. گفتم: شاید دوستت با وضع ناجوری بیرون می آید که شوهرت حساس است؟ نگاهی به چادر من انداخت وگفت: نه شوهر من خیلی امروزی است و با حجاب وبی حجاب برایش فرقی نمی کند.
هنوز راه زيادي نرفته بوديم و از مدرسه خيلي دور نشده بودیم که يك وانتی جلوتر از ما ایستاد. دختر از من جداشد وبه طرف وانت و راننده اش رفت. بعد از کمی صحبت با راننده، شاد وخندان به طرف من آمد. فهميدم كه راننده وانت، شوهرش است. دختر گفت: خوب شد توبامن آمدی وگرنه شوهرم اگر مرا کارت تلفن به دست وسط کوچه می دید چه فکرها که نمی کرد. خدا رو شكر که توهم چادری بودی و شوهرم خيالش جمع شد و خوشحال بود كه همراه من هستي. لبخندي زدم. سرم رابالا گرفتم ونگاهی به او انداختم و گفتم :پس برای شوهرت فرق می کند دوستت چه پوششي داشته باشد!