#امام_حسین

هنوز درست وحسابی زبان باز نکرده بودم که مزه دلنشین روضه های امام حسین رفت زیر زبانم. سه چهار ساله که شدم، پدر وسط دسته‌ي سینه زنهای حسینی دمِ سینه سنگین میگرفت و من در قسمت زنانه زیر سایه سار دستان مادر، همان طور که پرِ چادر مادرم رالای انگشتانم میگرفتم؛ با نوحه ی پدر همخوانی میکردم و انگشت نمای زنانِ مجلس میشدم که میگفتند :"این فسقلیا نیگا!” کم کم بزرگ و بزرگتر شدم و داشتم سری توی سرها در میاوردم که با آغاز ماه محرم، پای چند کتاب به کتابخانه شخصی و کوچکم بازشد. با “پدر، عشق و پسر” روی صحنه تئاتر رفتم و با جمله های “آفتاب در حجاب"دیالوگهای نمایشنامه ام را سر و سامان بخشیدم.آن روزها هر کجای عالم که بودم،سر کلاس درس، توی اتاق پرورشی مدرسه،سالن تئاتر،جمعِ دوره همیِ “آفتاب در حجاب"خوانی…؛مغرب که میشد سرم را میگرفتی ،پایم را میگرفتی ،مسجد آیت الله خادمی بودم به یاد همان دوران سه چهار سالگی برای گوش سپردن به نوحه خوانی پدر.
الان سالهاست که از آن روزگار میگذرد ولی باز، سیرِ مطالعاتیِ عاشورا پژوهی را در دامنم گذاشته اند؛ با این حال باز هم، شب به شب چادردخترم را با عطر سیب معطر میکنم و برای جواب دادن به همه سوال هایش درباره واقعه کربلا از درِ ده، یازده سالگی وارد میشوم و دوباره همان مسجد و همان روضه و همان نوحه های پدرم زیر سایه مهربان مادرم.
به امید اینکه از این دست خاطرات که درذهن بیشتر آدمهایی که میشناسم -آدم هایی که نمک پرورده سفره امام حسین هستند و خود را مدیون تربیت حسینی پدر و مادر میدانند- وجود دارد؛ در ضمیر ناخودآگاه دختر من نیز ضبط و ثبت شود تا شاید در آینده ریحانه من هم مثل روشنک ها انتهای انشایش بنویسد:” «مامان بگو به جون امام حسین".