برای افطار مهمان داشتیم. همسرم دست پر آمده بود خانه. درست شده بود مَثَلِ اینکه میگویند مرد باید انقدر دست پر به خانه بیاید که با دستهایش نتواند در خانه را باز کند. از او استقبال و تشکر کردم. پرسید «افطاری چی داریم؟» جواب دادم «پلوشوید و سرگنجشکی.» پلوشوید را میدانست. غذای آشنایی بود که هر نوعروسی بلد است بپزد، چه برسد به ما که چند سالی از زندگی مشترکمان میگذرد. ولی سرگنجشکی؟! بله خورش سرگنجشکی. یادآور روزهی سرگنجشکی بود و غذایی نوبرانه در این ماه عزیز.
قابلمهی تفلون گُل مَنگُلی را از کابینت بیرون آوردم و یک سوم آن را پر از آب کردم و روی اجاق گذاشتم.در حال خرد کردن فلفل دلمهایها و ریختن آنها در قابلمه بودم که دخترم ریحانه غُرغُرکنان وارد آشپز خانه شد.
«مامان حوصلهم سر رفت. پس کی مامانجان و باباجان میآن؟پس کی افطار میشه؟»
ریحانه حق داشت. امروز برای رسیدن وقت افطار انگیزهای چند جانبه داشت. اول آمدن مامانجان و باباجان، دوم خریدهای خوشمزه و تازه از راه رسیدهی بابا.
«دو ساعت و نیم دیگه تا افطار وقت داریم. بیا با هم این سرگنجشکیا رو آماده کنیم.»
یخ گوشت چرخ کردههایی که از یخچال بیرون گذاشته بودم وارفته بود. آنها را داخل کاسهی بزرگی ریختم و چند پیاز رویش رنده کردم. بعد به آن نمک و فلفل و زردچوبه اضافه کردم و مواد را با هم مخلوط کردم. ریحانه با دقت به مراحل نگاه میکرد. به اندازهی یک تیلهی کوچک گوشت برداشتم و کف دستم گِرد کردم. به ریحانه گفتم «همهی گوشتا رو به اندازهی یه تیله (یا به قول خود ریحانه اندازهی گولی )گرد کن. به این گِردیها میگن سرگنجیشکی. فقط مواظب باش مو توی گوشتها نره.» رادیو را روشن کردم. آقایی در حال سخنرانی بود. چندتا سیبزمینی متوسط پوست گرفتم و نگینی خرد کردم و به آب در حال جوش اضافه کردم. حالا در قابلمه گُل مَنگُلی فلفل دلمهایها و سیبزمینیها در حال جوشیدن بودند و فقط مانده بود سر گنجشکیها که به آن اضافه شود. ریحانه با سرعت سرگنجشکیها را آماده کرد. بهش گفتم «خودت بریزشون توی قابلمه. بعد یه کم نمک و فلفل و زردچوبه به آب اضافه کن و دوتا قاشق غذاخوری هم رب بریز. فقط مواظب باش مو توی قابلمه نیفته. بعدش درِ قابلمه رو بذار. فقط مواظب باش نسوزی. قابلمه خیلی داغه.» گفت خُب.
ریحانه مو به مو مراحل را انجام میداد و همسرم توی بقیهی کارها بهم کمک میکرد. باید تا افطار سالاد درست میکردیم، زولبیا و بامیه میچیدیم توی دیس، پودر نارگیل میپاشیدیم روی خرمای مضافتی، خربزههای توقرمز گرگابی را قاچ میکردیم، پلوشوید دم میکردیم.
داشتیم در آخرین روزهای ماه مبارک خانوادگی سفرهی افطار را آماده میکردیم که صدای اذان از چند جا پخش شد. از رادیوی آشپز خانه، از شبکهی اصفهان تلویزیون، از گوشی موبایل، از مسجد محل. همزمان با صدای اذان مهمانها هم رسیدند.
در آخرین روزهای ماه مبارک گفتیم، شنیدیم، خندیدیم. از همان گفتنها و شنیدنها و خندیدنها که فقط در جمع خانواده ممکن است و نه هیچ جای دیگر. سفرهی افطار را پهن کردیم، نماز خواندیم و افطاری پلوشوید و سرگنجشکی خوردیم.