جلسهی امتحان بود. استاد فقط یه ربع فرصت داشت سوالایی که برا بچهها مبهم بود رو توضیح بده. هر کی به استاد نزدیکتر بود، انگار احساس امنیت بیشتری میکرد. دختر خانمی دقایقی دستش بالا بود تا بلکه در اون جمعیت دیده بشه و استاد به سمتش بیاد. من مراقب جلسه بودم. احساس میکردم دستاش خسته شده از بس بالا نگهشون داشته اما ناامید نمیشد. حس قشنگيه دیده شدن درست در جایی که همه میخوان دیده بشن و لبخند محبت کسی رو شاهد باشن.
یاد قیامت افتادم. اون وادی یوم الحسرتی که همه امید دارند یکی به دادشون برسه. در بین اون جمعیت عظیم، وقتی هراسان به هر طرف نگاه میکنم و منتظر دست محبتی هستم، خدایا کمکم کن. كمكم كن در دنیا این قدری توشهی اعمال صالح جمع کنم که لااقل شفاعت ائمه اطهار علیهم السلام شامل حالم بشه.
چه زيبا مولاي مظلومان علي عليه السلام ميفرمايند «ما اكثَر العبَرَ و اقلَّ الاعتبار.»
* عبرتها چقدر فراواناند و عبرتپذيران چه اندك/ حكمت297 نهج البلاغه