از فیلم «جنون رقابت» خوشم آمد. یعنی کلا از فیلمهای این شکلی خوشم میآید. مسابقهی عدهای که عاشق سرعت و هیجان هستند. زندگیشان بدون این دوتا انگار سرد و بی روح است. عدهای که برای رسیدن به نقطهی پایانی تلاش میکنند، میجنگند، گاهی زمین میخورند، بلند میشوند و تا رسیدن به هدف پیش میروند.
آنچه که عطش مرا رفع میکند همین «جنون رقابت» است. منتها نه از نوع ماشین سواریش. از نوع ماشین سواری، فقط دوست دارم در یک جاده سرسبز و با سرعت کم پیش بروم و از طبیعت لذت ببرم و لابهلای این سرسبزیها ترس از سرعت بالا را قایم کنم. اما در وجود خودم این «جنون رقابت» را میبینم، در رسیدن به اهدافم. از یک زندگی آرام، بیهدف، بیدغدغه، بدون تلاش، بدون سختی و بدون زمین خوردن خسته میشوم. شاید همین جنون باعث شده تا الان مقاومت کنم. هر چند گاهی اشک ریختم، زمین خوردم اما وقتی بارقهی نور و هدفم را دیدم، خندیدم و بلند شدم.
طلبگیام خیلی هیجانانگیز بود و هست و خواهد بود. دور از تکرار، خستگی، کسالت و پر از نشاط. گاهی مثل یک دشت سرسبز، آرام و همراه با نسیمی ملایم که میوزد و صورتت را نوازش میکند. گاهی مانند عبور از پلهای معلق و چوبین که بین دو کوه با درهای عمیق و وحشتناک قرار دارد.