پیرِ خانه‌مان از دست رفت...

“هوالمحجوب”

قبلترها که گوشی همراه دستمان می گرفتیم همیشه معترض بود. می گفت مگه برای دیدنِ هم جمع نشده ایم.
وقتی در تولدش یک گوشی هوشمند هدیه گرفت، او هم به جمعِ گوشی بدست ها اضافه شد!
حالا همه باهم در جمع می نشینیم و گوشی ها هم مقابلمان . جسممان کنار هم هست ولی روحمان…
فاجعه آنجا بود که یکبار نصف شب از خواب بیدار شدم تا از مقابلِ اتاقش رد شدم درِ اتاق باز بوددیدم روی تختش
دراز کشیده. نور گوشیِ همراهش هم تابیده به صورت و هنوز بیدار است.
کسی که شبها زود می خوابید تا صبح زود بیدار شود، ساعت دو شب هنوز خواب نرفته بود.
بدبختی آنجاست که حسابی در گروه هم فعال شده،پست های مختلف می گذارد.
شاید اولش شیرین باشد. اینکه مادربزرگت که هفتاد و خورده ای سن دارد به روز است و این حرف ها…
اما حالا که او در دنیای مجازی غرق شده، نگرانش هستم. در جمع هم گوشی اش دستش است. دیگر کسی نیست
تا در مهمانی تذکر بدهد! آن یک نفر را هم آلوده به دنیایی کردیم که در آمدن از آن اراده‌ای فولادین می خواهد.
خلاصه اینکه خیرِ تکنولوژی دارد برایمان یک شر می شود. ما که خودمان آلوده شده بودیم کاش این زوجِ پیر
را آلوده نمی کردیم…