صفحه تلگرام را که باز مي كنم، چند پروفایل شبیه به هم نظرم را جلب مي كند. پروفایل مسعود، پروفایل لیلا، پروفایل فاطمه، حتی پروفایل کانالی که مشتری داستانهای شبانه اش هستم. همه شبیه هم بودند. تصویرجوانی با چهره ای آرام و مطمئن در حالي كه در چنگال انساني حيوان صفت اسير شده است.
جوان در میان غبار و کار زار به معنای واقع کلمه ایستاده بود.
اول فکر کردم اين تصوير يك نقاشیست ولی به طور اتفاقی یادادشتی را در مورد آن عکس در کانالی بود؛ خواندم بعد سرچی در گوگل کردم و به وبلاگهای جورواجور و شبکه ها و سایت های مختلف سرک کشیدم. هر کدام به طریقی شهادت شهید محسن حججی را روایتگری کرده بودند وبرای خانواده اش از خدا طلب صبر داشتند. آن شب ساعتها تصویر لحظه اسارت شهید حججی مقابل چشمانم بود و خوابم نمیبرد. امروز لیلا میگفت شبی که عکس را دیده با ایندیرال خوابش برده است.
مجید میگفت یکی از خویشاوندان نزدیک شهید را دیده که حال و روز خوبی نداشته وگفته است هر جور شده مدافع حرم میشود و انتقام محسن را از این وحشی های از خدا بی خبر می گیرد.
قصد من از نوشتن این پست به تصویر کشیدن غیرت و مردانگی یک جوان رشید ایرانی نیست.
به تصویر کشیدن پرچم افتخاری که نه تنها به وسیله شهید محسن حججی بلکه به واسطه همه شهدای عزیز کشورمان در همه میدانها چه در زمان دفاع مقدس چه شهدای کشته شده به دست منافقین و چه شهدای منا بالا نگه داشته شده نیست. اصلا حرف زدن و توصیف کردن در مورد چنین موضوعاتي در حد و اندازه دهان من نیست .
پردازش کردن و توصیف کردن و بیدار کردن اذهان خفته به واسطه اینگونه شهادت ها آدمی با نفس مطمئنه میخواهد. تنها آدمی که خودش تزکیه روح داشته باشد میتواند حق مطلب را بیان کند. و این گونه آدمها منتخب هستند برای انجام ماموریت هایی که به هر کسی محول نمیشود. یعنی همانگونه که شهادت هنر مردان خداست.توصیف کردن و به تصویر کشیدن و دست به قلم شدن در مورد از خود گذشتگی ها و جان دادن ها در راه دین هم ماموریتی خدایست که به نام هرکسی سند نمیخورد. اما من هم درباره شهيد حججي و عكسي كه از او ديده ام، نوشتم چون نتوانستم سكوت كنم. توانايي رد شدن از نگاه شهيد حججي را نداشتم. نوشته ام كه فقط به اندازه توان و وظيفه ام، سكوت نكرده باشم.